به يک تصوير

 

ديد مت ميان رشته های آهنين :

دست ّبسته ،

خسته،

در ميان شحنه ها.

در نگاه خويشتن

شطّی از نجا بت و پيام داشتی .

 

آه

وقتی از بلند ِ اضطراب

تيشه را به رشته می زدی ،

قلب تو چگو نه می تپيد ؟

 

ای صفير آن سپيدهٌ تو خوشترين سرود قرن !

شعر راستين روزگار !

  وقتی از بلند ِ اضطراب

  مرگ نا گذ ير را نشانه می شدی،

  وز صفير آن سپيده دم

جاودانه می شدی،

شاعران ِ سبک ِ موريانه ، جملگی ،

با: « بنفشه رسته از زمين به طرف جويبارها » ،

با : « گسسته حور عين ز زلف خويش تارها »،

در خيال خويش،

                         جاودانه می شدند!

 

آنچه در تو بود،

گر شها مت واگر جنون ،

با صفير آن سپيده

خوشترين چکامه های قرن را سرود.

 

بازگشت به فهرست