به يک تصوير ديد مت ميان
رشته های آهنين
: دست ّبسته
، خسته، در ميان شحنه
ها. در نگاه خويشتن شطّی از نجا
بت و پيام داشتی
. آه وقتی از بلند
ِ اضطراب تيشه را به
رشته می زدی ، قلب تو چگو
نه می تپيد ؟ ای صفير آن
سپيدهٌ تو خوشترين
سرود قرن ! شعر راستين
روزگار ! وقتی از
بلند ِ اضطراب
مرگ
نا گذ ير را نشانه
می شدی، وز
صفير آن سپيده
دم جاودانه
می شدی، شاعران ِ
سبک ِ موريانه
، جملگی ، با: « بنفشه
رسته از زمين به
طرف جويبارها
» ، با : « گسسته
حور عين ز زلف خويش
تارها »، در خيال خويش، جاودانه
می شدند! آنچه در تو
بود، گر شها مت
واگر جنون ، با صفير آن
سپيده خوشترين
چکامه های قرن
را سرود. |